Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


تقدیم به عاشقان

عشق

 به هیچ کس اعتماد نکن دخترک
به هیچ کس راز دل نگو دخترک
به هیچ کس نگو که دل بسته ام به تو
به هیچ کس نگو که عاشقش شدی
نه، نه ،نگو
نه، نه، به هیچ کس اعتماد نکن
به هیچ کس نگو که یک شبی کنار پنجره گریه کردی از خاطرش
به هیچ کس نگو که از دیدنش سرعت قلبت از ثانیه جلو می زند
به هیچ کس نگو که روزها گذشت و پیر شدی در انتظار دیدنش
به هیچ کس نگو به هر دری زدی برای باز دوباره دیدنش
به هیچ کس نگو حتی کسی که چتر شد زیر باران برای تو
به هیچ کس نگو حتی کسی که گفت عاشقت شده است
به هیچ کس نگو حتی کسی که نیمه شب برای تو شعر گفته است
به هیچ کس نگو حتی کسی که گفت از بی اعتناییت دلم شکسته است
شک نکن او روزی با تمام عشق رها می کند تو را
نه نه کسی به احساس پاک تو که مثل یک گل شکفته است توجهی نمی کند
آری گل تازه شگفته ات به دست عابران چیده می شود
یا که زیر پایشان مثل یک علف لهیده می شود
دیدی که گفتم به هیچ کس اعتماد نکن
 
پس اگر اعتماد کردی و عاشقش شدی و قلب تو شکست گلایه ای نکن

+نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:32توسط ساناز | |

چشمانت را برای زندگی می خواهم

اسمت را برای دلخوشی می خوانم

دلت را برای عاشقی می خواهم

صدایت را برای شادابی می شنوم

دستت را برای نوازش و

پایت را برای همراهی می خواهم

عطرت را برای مستی می بویم

خیالت را برای پرواز می خواهم

و خودت را نیز برای پرستش

+نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:20توسط ساناز | |

.

+نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:9توسط ساناز | |

عاشق

به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد 


غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد 

 
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی 

 
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی

+نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت17:45توسط ساناز | |

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان مریم یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. مریم 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض مریم ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:مریم جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

 مریم با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

  مریم گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت مریم نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود:مریم عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (محمد)

 مریم که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

  مریم به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر مریم اومدن دنبال مریم برای مراسم ختم یکی

از بستگان

  مریم بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای مریم شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره مریمه قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

  مریم همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

+نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:1توسط ساناز | |

 

http://myup.ir/images/98572215355168898658.jpg
 
 

من آنقدر جلوی غرورم می ایستم

تا در دلت بنشینم...
تو پای حرفهایم بنشین تا من سر حرفهایت بمانم...
بالا بروی پایین بیایی من به پای تو نمی رسم...
تو هم از حرفهای من سر در نمی آوری
پس سر به سرم نگذار
پا به پایم بیا تا بقیه سر جایشان بنشینند...
من سر قول هایم می ایستم
حتی اگر
تمام علف های دنیا زیر پاهایم سبز شود....

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:14توسط ساناز | |

 

http://s2.picofile.com/file/7357444622/fasele_73_blogfa_com_8_.jpg
 
 

برای بودن ؛ گاهی لازم است که نباشی !

شاید نبودنت ؛ بودنت را به خاطر آورد ...

 اما دور نباش ... دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...

 فراموشی همان نزدیکیهاست

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:9توسط ساناز | |

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غم های دنیا شدم

و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست

که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد

به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ،

تو را همین گونه که هستی میخواهم ،
  

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم

تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه....
 

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ،

چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ،

حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز...
 

نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم

جنس نگاهت درخشان بود که قلبم عاشق چشمانت شد،

و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم....
 

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی....

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:4توسط ساناز | |

 

مدتی پیش که حالم خیلی از تنهایی گرفته بود، فکر کردم که به خاله ی دختری که حالا فقط یاد و خاطره هاش برام باقی مونده بود خواهش کنم یه کاری برام انجام بده.
کاری که تو این تنهایی میتونست یکم از غم و غصه هام کم کنه...
شنیدن صدای دختر خاطره هام حالا دیگه واسم شده بود یه آرزو ...
بعد از چند روز خواهش کردن خاله اش راضی شد که با اون دختر تماس بگیره و ازش بخواد که یک زنگ به من بزنه ...
بعد از سه روز که مشغول مطالعه بودم ، زنگ موبایل من به صدا در اومد دخترک پشت خط بود
-الو بفرمائید
- دخترک : سلام خوبین ؟
- مرسی شما خوبین ؟
- دخترک : شناختی ؟
- بله خوبی عزیزم؟
- دخترک : ممنون کاری داشتی که گفتی باهات تماس بگیرم؟
- نه ، فقط می خواستم صداتو بشنوم خوبی چکار می کنی؟
- دخترک : حالا که شنیدی کاری نداری؟
-         کار؟ امممم ، نه ...!
-         دخترک : خداحافظ...
و تلفن قطع شد... و صدای دختر آرزو هام اینگونه شنیده شد...
باش ِ عزیزم شاید برای تو مهم نبود اما من با یاد و خاطره هات زندگی می کنم.
و تو را به خدای بزرگ می سپارم.
عشق من اینگونه آغاز شد
من بودم و تو آمدی
من دیدمت و شدی زندگیم
با هم بودیم و ما شدیم
و حالا اینگونه تمام شد
من هستم و اما تو رفتی...

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:1توسط ساناز | |

تو احساس منو بازیچه کردی

نفهمیدی که با دنیام چه کردی

داری میری بدون من ولی باز

بدون شب,گریه هامو میشه هم راز

شب یلدای بی پایان و آغاز

شب یلدای بی پایان و آغاز

نگاکن چی به روز من اوردی

منو با رفتنت دیوونه کردی

کدوم ویرونه رو باید بگردم؟

تو دنیای منو ویرونه کردی

تو احساس منو بازیچه کردی

نفهمیدی که با دنیام چه کردی

از احساسم تو دل نکن

چقددوری از عشق من

میشه چیزی بگی به جای رفتن؟

 

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:50توسط ساناز | |

 


باران که می آید ...

دوباره دلم الکی الکی عاشق می شود ...

 

عاشق پیاده روی در خیابان های شهر...

 

عاشق دید زدن ویترین مغازه هایِ نوشت افزار فروشی...

 

عاشق کوچه بن بست هایی که هنوز خانه هایشان کاه گِلی است و باران که می خورد طعم و بوی عشق می دهند...

عاشق مزه مزه کردن زندگی وقتی که می دانم دارد لحظه به لحظه تمام می شود

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:49توسط ساناز | |

شیشه ای میشکند
یک نفر میپرسد: که چرا شیشه شکست؟
یک نفر میگوید:شاید این رفع بلاست
دیگری میگوید شیشه ی پنجره را باد شکست
دل من سخت شکست
هیچکس هیچ نگفت.غصه ام را نشنید
از خودم میپرسم:ارزش قلب من از شیشه مگر کمتر بود؟

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:46توسط ساناز | |

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم



ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟

+نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:33توسط ساناز | |

بعضی وقتا فكر میكنی عشق چیه

دلت میخواد تو هم عاشق باشی ...فكر میكنی عاشق بودن چقدر قشنگه ؟؟؟

چه لذتی هست كه عاشق داره و تو دركش نكردی

عاشق میشی

دنیات دگرگون میشه ... دست از یه سری كارات میكشی

لحظه هات از این رو به اون رو میشه

حالا یكی دیگه رو دوس داری ولی نمیدونی دوست داره یا نه

نمیدونی بهش میرسی یا نه

زندگیت تقسیم میشه كه یه قسمتش چیزی جز غم و قصه نیس....

حالا با خودت فكر میكنی

عاشقایی كه عشق دو طرفه دارن چه لذتی رو دارن كه تو نداری؟

حسرت عشق بین دو تا عاشق و معشوق رو داری...

میگی خدایا چرا اونی كه عاشقشم عاشقم نیست

چرا عشق من دو طرفه نیس؟

روزات میگذرن عشق دو طرفه رو هم تجربه میكنی

تجربه میكنی حالا یكی رو دوس داری كه اون هم دیوانه وار دوست داره

ولی یه دوست داشتنی كه آزادی های تو رو سلب میكنه

آرامشت رو بهم میریزه....شادی هاتو تلخ میكنه

دیگه حق نداری به كسی نگاه كنی با كسی حرف بزنی با كسی دیگه بخندی

چون عاشقت عشقت رو باور نداره

چون قبل عشق شك و تردید و بدبینی وجود داره

چون عشقی كه نثارش میكنی دیده نمیشه

چون همیشه نیمه ی خالی لیوان دیده میشه

حتی اگر برای این عشق سختی ها كشیده باشی

حتی اگه واسه وفادار موندن صبركردی زندگی رو با تمام سختی هاش افسار كرده و رام كرده باشی

حتی....

میگی خدایا عشق یك طرفه نه

خدایا عشق دو طرفه نه

خدایا لعنت به من كه شاكی بودم و شكایت كردم

لعنت به من كه از تو بیشتر خواستم

زندگی آروم و شادم رو به خاطر زیاده خواهی از دست دادم

شادی هامو باختم

انسانیتم رو خرج كردم و كسی پاداشم رو نداد

خدایا آرامشم رو بهم برگردون

آرامشم رو برگردون

عشق بنده هات مال خودت

+نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت21:1توسط ساناز | |

 

فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا

آخر این جدایی میرسه به نا کجا

رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه

قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه

یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر

نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر

خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم

اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم

آروزی دیدنت واسم شده یه رویا

داشتنت رو میخوام از اونی که هس اون بالا

آی اونی که اون بالا نشستی پیش ابرا

بهش بگو هنوزم دوسش دارم بی پروا

سحر توی نمازم ازش خواستم بمونی

میدونم که عشق رو ازتو چشام میخونی

از چشمات دارم میخونم دوسم داری هنوزم 

چرا زپیشم رفتی اینو من نمیدونم              

رفتی اما میدونم برمیگردی یه روزی

قسمت ما دوتا نیست غم تلخ جدایی

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:42توسط ساناز | |

 

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد.

دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی

گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم

کرد. مادر عزیزم روزت مبارک

+نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت12:41توسط ساناز | |

به شهر عشق نمیرم بی تو هرگز ، نشم عاشق نمیرم بی تو هرگز غروب بی کسی ها مونسم شد ، ببین بی تو چه پیرم ، بی تو هرگز نیای روزی که رو لب باشه آهی نه عشق باشه ، نه از من یک نگاهی نیای روزی ببینی از غم تو ، نمونده بر سرم موی سیاهی میدونم که تو عاشق پرستی ، به رو من چرا درها رو بستی نمیگیری سراغی از دل من ، چرا کوه امیدمو شکستی نه یک لبخند ، نه حرفی تازه دارم ، تو رفتی جز خدا ، چیزی ندارم نیاد روزی ببینم بیقرارم ، به آهی پر ز غم عزم دیارم

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:31توسط ساناز | |

يادته يه روزي بهم گفتي:هر وقت خواستي گريه کني برو زيرِ بارون که نکنه نامردي اشک هاتو ببينه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نيومد چي؟؟؟ گفتي: اگه چشم هاي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره گفتم: يه خواهش دارم ؛ وقتي آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار گفتي: باشه... حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره و تو هم اون دور دورا ايستادي و داري بهم مي خندي

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:15توسط ساناز | |

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:0توسط ساناز | |

عكس عاشقانه


هوس کردم بازم امشب زیر بارون

تو خیابون

به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه

آخه وقتی بارون میاد،

رو صورت یه عاشق مثل من

حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه

امشب چشای من مثل ابرای بهاره... نخند به حال من که حالم گریه داره

چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره؟؟؟

آره بخند...بخند که حالم خنده داره...

عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابون

نمیخوام توی این خلوت کسی دور و برم باشه

نه پلکام روی هم میرن...

نه دست میکشم از گریه...

نه میخوام بند بیاد بارون...

نه چتری رو سرم باشه...

امشب چشای من مثل ابرای بهاره

نخند به حال من که حالم گریه داره

چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره آره بخند  بخند که حالم خنده داره

آره بخند بخند که حالم خنده داره...

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:47توسط ساناز | |


نازنينـــــــــــــــــــم !

بي تو اينجا نا تمام افتاده ام

پخته اي بودم که خام افتاده ام

گفته بودي تا که عاقلتر شوم

آه ، مي خواهي مگر کافر شوم

من سري دارم که مي خواهد کمند

حالتي دارم که محتاجم به بند

کاشکي در گردنم زنجير بود

کاشکي دست تو دامنگيربود

عقل ما سرمايه دردسر است

من جهان را زير وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد ياري با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنوني ام

خنده تو رنگي از دلخونيم  

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:33توسط ساناز | |

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:27توسط ساناز | |


دلم بدجوری گرفته..هر طرف که نگاه ميکنم تو رو ميبينم.. عطرتو حس ميکنم و صداتو ميشنوم..اما تو هيچ وقت نيستی... ميترسم دستاتو تو دستم بگيرم..ميترسم بلور انگشتاتو بشکنم... می ترسم تو هم مثل من بوی تنهايی و غربت بگيری.. می ترسم اين بغض هزار ساله به تو هم سرايت کنه... من از مرگ نمی ترسم از رفتن تو می ترسم.. می ترسم تو بری و من نميرم! می ترسم بدون تو زنده بمونم دلم گرفته...!! مثل تموم شبهايی که گذشت..!! مثل تموم شبهايی که بدون تو خواهند اومد...!! روزگارم از شبهای بی ستاره تو هم تيره تر شده.. تنها يادت هست که اميدسپيده ای هرگز نيومده رو تو دلم زنده نگه ميداره...ديگه زير بارون خيس نميشم..!! ياد اون چتری که بالای سرم گرفتی تا ابد با منه.. من و ببخش که هنوز ازت پرم ..که هنوز نميتونم ازت دل ببرم.. راستی تا حالا شده اون قدر دلت برای کسی تنگ بشه که با شنيدن اسمش هم بغض گلوتو بگيره؟؟ تا به حال شده اون قدر بخوای برای يه نفر بميری  که از زنده بودنت هم خسته بشی؟؟ يا شده دلت بخواد زمين و زمان متوقف بشن تا نگاهی که به تو خيره شده لحظه ای بيشتر باقی بمونه؟؟ميدونی... من عاشقم چون فقط يه بار تو دلم زلزله اومد اما از زلزله بم هم مخرب تر.. چون هميشه قلبم واسه يه نفر زد (واسه تو)...ميدونی... تو هيچ وقت نتونستی ذهنمو بخونی..اشکمو ببينی.. صدامو نشنيدی..صدايی که خودت خفش کردی.. صدايی که يه روز بهت ميگفت دوست دارم عشق من پاک بود..عشق من با عشقای حالا فرق داشت وقتی ميگفتم

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:17توسط ساناز | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد